این روزها ماجرای عروس و دامادی که در ایستگاه متروی زمزم عقد کردند بر سر زبانها افتاده است و تصاویر این مراسم در فضای مجازی دستبهدست میشود. برای خیلیها این سوال پیش آمد که چرا باید خطبه عقد در ایستگاه مترو خوانده شود؟
گروه زندگی_هانیه ناصری: سالروز ازدواج آسمانی حضرت علی (ع) با بهترینِ بانوان عالم بهانهای بود تا دختران و پسران جوان فصلی نو را آغاز کنند و پا نهادن در میدان پرهیاهوی تأهل و زندگی مشترک را جشن بگیرند. جشنی بهیادماندنی که قرار است رؤیاییترین شب زندگیشان باشد. «فاطمه» و «مهدی» هم مثل همه همسن و سالهایشان سری پر از سودا دارند و دلی پر از رؤیا اما پای حرفهایشان که مینشینی رؤیاهایشان جنس دیگری دارد. «مهدی سیاح» متولد ۱۳۷۶ است و کارشناس حسابداری.«فاطمه سلمانی» دهه هشتادی و دانشجوی رشته ریاضی کاربردی است. حکایت آشناییشان هم مثل همه دخترها و پسرها حکایتی آشناست. پسر بهدنبال دختری با معیارهای دل خواهش میگردد و به افراد معتمد میسپارد. دختر هم خواستگارانش را سبک و سنگین میکند و خلاصه هر دو صبوری پیشه میکنند تا همتا و کفوشان را پیدا کنند.اما شنیدن ماجرای «عروس و داماد مترو» از زبان خودشان لطف دیگری دارد. برای همین مهمان فارس شدند تا ماجرای آشنایی و همراه شدنشان در مسیر پرپیچوخم زندگی را از زبان خودشان بشنویم.
«مهدی» و «فاطمه»، علمداران ازدواج آسان * آدم باید به یک چیزی تعهد داشته باشد ابتدای سخن از جسارتشان برای قدم گذاشتن در مسیر زندگی مشترک میگویند. هر چه باشد این روزها کمتر جوانی این شجاعت و شهامت را از خودش نشان میدهد. «مهدی» جوانی هیأتی است و بهدنبال کارهای جهادی. شاخصهای که در «فاطمه» هم به فراوانی و چه بسا بیشتر از او مشهود است. این را حضور فاطمه در اردوهای دانشجویی جهادی مثل اردوی ایذه سال گذشته میگوید و شاید همین ویژگی مشترک بهانه بزرگی برای نزدیک شدن دلهایشان بههم باشد. پسر میگوید:« دو سه سالی است که پیگیر ازدواج بودم، زیرا معتقدم در این دوره و زمانه آدم باید به یک چیزی تعهد داشته باشد و اگر این تعهد نباشد ممکن است خدای نکرده وارد مسیرهای انحرافی شود. من هم ازآنجاکه فقط به کار و زندگی فکر میکردم و اهل رفیق بازی و اینجور حرفها نبودم، دلم میخواست زودتر وارد زندگی مشترک شوم.» *زیارت عاشورای روزانه ای که به همه چیز میارزد اما اگر فکرش را میکنید که این زوج نوپا جیب پر پولی دارند و پشتشان به مال و منال خانواده گرم است، اینطور نیست! داماد جوان میگوید:« متأسفانه تفکر نادرستی که امروزه در جامعه دیده میشود این است که پسر باید از لحاظ مالی کاملاً تأمین باشد، هم خودش و هم خانواده و خدا را شکر من هیچکدام از این دو را نداشتم که اگر اینطور بود هرگز چیزهایی را که الان دارم به دست نمیآوردم!» شاکر بودنش جای تحسین دارد اما اینکه برای نداشتههایش خدا را شکر میکند جای تعجب. البته پاسخی که از او میشنویم عجیبتر است. پاسخی که شاید شنیدنش این روزها و از جوانی امروزی کمی دور از ذهن باشد. او شرایط خود و خانوادهاش را فرصتی طلایی برای رشد مادی و معنوی ارزیابی میکند و با نگاهی متفاوت به سختی های پیش رو میگوید:« به طور مثال اگر پدرم همهچیز در اختیار من میگذاشت مجبور نبودم سوار مترو بشوم و شاید فرصت این را پیدا کنم که روزانه زیارت عاشورا بخوانم!»
عروس و داماد و ماجرای عقد در مترو *عروسی نمیگیریم چند عکس یادگاری میگیریم و یک سفر زیارتی و تمام! اما چیزی که بهانه این دورهمی باصفا شده، ماجرای عقد ساده و بی ریای این زوج جوان در ایستگاه مترو است. ماجرایی که از زبان مهدی این طور آغاز میشود:«گفتیم عروسی نمیگیریم. آتلیه میرویم. چند عکس یادگاری میگیریم. یک سفر زیارتی و تمام! اما خیلی اتفاقی با پیامی مواجه شدم که از امکاناتی رایگان برای برپایی مراسم ازدواج زوج های جوان تا قبلاز محرم میگفت! با دیدن این پیام با همسرم تماس گرفتم و با وجود اینکه قصد برگزاری مراسم و جشن عروسی نداشتیم، بلافاصله پیگیر این ماجرا شدیم و از آنجا که روز نوزدهم عازم مشهد مقدس هستیم قرار بر این شد که تاریخ هجدهم تیرماه برایمان در نظر گرفته شود. از دیدن تالار بر میگشتیم که با ما تماس گرفتند و گفتند قرار است یک مراسم عقد در ایستگاه مترو زمزم برگزار شود و شما معیارهای مورد نظر را دارید. اگر همان آدم قبل بودم صد درصد این درخواست را رد میکردم ولی ازآنجاکه تحت تأثیر عقاید فاطمه خانم قرار گرفته بودم با کمال میل پذیرفتم.»